پنجاه و چهار

ساخت وبلاگ
پنجاه و چهار...
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 21 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

روزهای آخره که داری تو شکم من تکون میخوری و بازی میکنی..کی فکرشو میکرد من و کوهنورد به این زودی پدر و مادر بشیم..ولی وقتی دکترم گفت با سن و شرایط تیروییدت زیاد امیدوار نباش که بهه زودی بچه دار بشین..ی پنجاه و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 6 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

پنجاه و چهار...
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 8 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

سلام به همه ممنونم بخاطر تبریکاتون عزیزانم ببخشید کامنتارو میخوندم ولی با گوشی نمیشه هم خوب نوشت هم خوب جواب داد ایشالا وقتی رفتم خونم و اگه بچه داری فرصت بده تایید میکنم و جواب میدم زایمان من سزارین پنجاه و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 8 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

دلم برای مجردیام تنگ شده

برای ازاد بودنم

برای بی دغدغه بودنم


اما الان چی؟با یه دل شکسته و یه بچه دوماهه تو خونه مامانم دور از چشمش اشک میریزم،هرچند که تا دراز کشیدم روی تخت و چشمای پف کرده ام و دید حدس زد کل یکساعتی که تو راه خونش بودمو اشک ریختم ولی گفتم نه خوابم میاد فقط..الانم مثلا خوابم


دلم برای مجردیم تنگه خیلی ، 

پنجاه و چهار...
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 10 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

سلام

خیلی خیلی دلم میخواد زود زود سرم خلوت بشه و بیام کلی تعریفی بنویسم،حتا تو سر رسیدمم وقت نمیکنم بنویسم دیگه عمق فاجعه رو درک کنین

ولی این روزای ما با صدای خنده های فینگیلی و دست و پا زدنش و نق زدنایی ک میگه بغلم کن و برق چشمای رنگیش میگذره...

پسرم کانال داره هرکسی دوست داشت میتونه بیاد کانالش

پنجاه و چهار...
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 5 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

سلام  نمیدونم چرا اصلا وقت نمیکنم بیام اینجا و‌بنویسم حتا تو سر رسید هم نمینویسم حتا تو کانالم زیاد نمینویسم انقدر اتفاقا افتاااااااده یکی یکی کوتاه میگم پسرکم واکسن چهارماهگیشو زد و حسابی شیرین کاری پنجاه و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 10 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

خداییش خیلی بی ادبم که اینجا نمینویسم 

هرچی باشه از دوران نامزدیم تا همین چندماهه پیش و نوشتم اونوقت ولش کردم ! 

خب بچه وقتمو میگیره ولی دلیل نمیشه 

چطور میتونم تو کانالش بنویسم ! 

خیلی بدم 

میدونم 

ببخشید

پنجاه و چهار...
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 12 تاريخ : شنبه 18 اسفند 1397 ساعت: 22:30

روزهای من و فینگیلی و کوهنورد مثل برق میگذره .. سنگین شدم .. اونم یهویی انگار سر یک هفته یه وزنه به شکمم اویزون کردن و من خودمو میکشونم به جلو ..  خیلی گرمم میشه .. خیلی معدم اذیت میشه .. خوابم بد شده .. جوریکه اکثر روزا دیر میرسم شرکت .. همین الان به معنای واقعی دارم چرت میزنم و تایپ میکنم .. لگد میزنه وقتایی که من میرم تو کار و تمرکز میکنم میفهمم بد نشستم و سریع تغییر حالت میدم .. و فینگیلی اروم میگیره .. چند شب پیش که انگار دورخیز میکرد و خودشو میکوبوند به شکمم و آهم درومد .. چندین بار اینکار کرد.. نمیخوام ناشکری کنم چون این تکونا و حرکات نشونه ی سالم بودنشه اینکه تحرک داره و زنده و سرحاله .. خلاصه اینکه افتادم تو سربالاییه بارداری اخرای ماه ششم و اوایل ماه هفتم .. و از این بعد تا لحظه ی زایمان سختتر میشه .. خواهر کوهنورد هم بارداره و جدیدا خبر دار شدیم .. ولی اون تهوع داره و حالش خوب نیست .. پسرک من ۵ ماهشه وقتی بچه اون بدنیا بیاد .. پسرک من شیرین شده و اون هنوز نوزاده .. ایشالا صحیح و سالم باشه.. به سالگرد ازدواجمون نزدیک میشیم .. ایده و برنامه خاصی تو ذهنم نیست خوبیش اینه ک روز جمعه هست که امیدوارم کوهنورد شیفت نباشه اون روز.. اگر کاری کردیم برای اون روز میام و میگم اگه هم خبری نشد بدونین همچنان بی ذوقی درونمون شعله وره :)) پنجاه و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 23:43

بیست و چهارم .. سالگرد ازدواج ما بود ٫ سرکار بودم پنجشنبه خواهرم بی مقدمه زنگ زد که پاشو بعد از شرکت بیا خونه ما .. گفتم نه خونه خیلی کار دارم حداقل ۲-۳ دور باید لباسشویی بزنم و کف خونه کثیفه کلی ظرف نشسته و اینا .. اگرم بخوام بیام باید برای همسر غذا بزارم ٫ و کلی نه و نمیشه اوردم و اخر سر این من بودم که سه و نیم عصر پنجشنبه داشتم تو تخت عزیزم قرمه سبزی میخوردم و همون جا ولو شدم .. اصلا نا نداشتم .. همیشه منتظر ۵ شنبه ظهرم که بخوابم ..  همسر هم یکی دوبار گفت نمیری خونه خواهرت؟ گفتم نه میخوام خونه باشم .. خودمو کشیدم زیر پتو که دیدم صدای خش و خش میاد به کوهنورد گفتم میشه بزاری من خوابم ببره بعد سر و صدا کنی؟  سرمو بلند کردم و یه نیم نگاهیم بهش کردم ولی چون عینک نداشتم درست و حسابی ندیدمش ..  اومد نشست روی تخت و من از پشت چشمای بسته حس کردم یه خبرایی هست .. چشمامو باز کردم و با یه کیک قلبی قرمز خوشرنگ مواجه شدم .. و گفت : عزیزم سالگرد ازدواجمون مبارک .. من یهو چشمام چهارتا شد از اینکه مطمعن بودم یادش نیست ! مثل بقیه مناسبتها .. و درجا نشستم روی تخت گفتم وااااااای مرسی عزیزم ... باورم نمیشه این خودتی؟  گفت تمام نقشه های منو با نرفتن به خونه خواهرت خراب کردی من و خواهرت کلی برنامه داشتیم .. گفتم خب سوپرایز همینه دیگه تو شرایط غیر متعارف باید باشه و بهرحال مرسی که یادت بود ... گفت بب پنجاه و چهار...ادامه مطلب
ما را در سایت پنجاه و چهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ma2koohnavardb بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1396 ساعت: 23:43